و تو......
هزار بار فدایت میشوم ولی باز هم کم است برای تو بوسه بارانت میکنم ولی باز سیر نمیشوم از تو... سفره شام را پهن كرده بودم هنوز شروع نكرده بوديم كه صداي ريز كودكانه اي آمد... ايكي واسه ميم ايكي واسه ابيد .. صدای تو منو به خودم میاره.. برگشتم ديدم با اون دستهاي كوچولوت قاشقي برداشتي و يكي يكي تو بشقاب ميريزي. يك قاشق برنج براي مامان يك قاشق براي بابا.. آخه تو از سهم چه ميداني .. تو از قسمت چه ميداني.. چگونه به اين زودي تقسيم محبت را فرا گرفتي .. میخواهم بمانی و بمانی تنها برای خودم تا دعای مادرانه ام را بدرقه ی روزهای پیش رویت نمایم.. و توِ پسرکِ چشم و ابرو سیاه من.. من....
نویسنده :
مامان مریم
17:39